جدول جو
جدول جو

معنی در تبت - جستجوی لغت در جدول جو

در تبت
(دَ رِ تُبْ بَ)
دهی است (از حدود ماورأالنهر) و آنجا دری است بر کوه نهاده و آنجا مسلمانانند که باژ ستانند و راه نگاهدارند و چون از این در بیرون شوی، به حدود وخان اندر افتد. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دربت
تصویر دربت
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت، خوگر شدن و حریص گشتن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهر کرد. واقع در 38هزارگزی خاورلردگان. دارای 151 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دربه. دلیری بر جنگ و بر هر کار: از هر شدتی دربتی حاصل کردند. (تجارب السلف). رجوع به دربه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ بَ)
منزلت. جاه. مقام. مکانت. قدر. پایگاه. رتبه. حرمت. پایه. مرتبه. ج، مراتب. رجوع به مرتبه و مرتبه و مراتب شود:
ایا به مرتبت و قدر و جاه افریدون
ایا به منزلت و نام نیک اسکندر.
فرخی.
از همت بلند بدین مرتبت رسید
هرگز به مرتبت نرسد مردم دنی.
منوچهری.
بی خدمت و بی جهد به نزد ملک شرق
کس را نبود مرتبت و کامروائی.
منوچهری.
مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
باشد چنانک در خور او باشد و جدیر.
منوچهری.
نواخت و خلعت یافتند بر مقدار محل و مرتبت. (تاریخ بیهقی ص 207). اولیا و حشم را بنواختن و هر یکی را به مقدار و محل مرتبت بداشتن. (تاریخ بیهقی). این بدان یاد کرده شد تا بدانی که مرتبت روی نیکو تا کجاست و حرمت او چند است. (نوروزنامه).
نظم ارچه به مرتبت بلند است
آن علم طلب که سودمند است.
نظامی.
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
دیدن روی ترا دیدۀ جان بین باید
وین کجا مرتبت این دو جهان بین من است.
حافظ.
، درجه. مرتبه. پله. طبقه. رجوع به مرتبه شود:
جز یکی مرتبت نماند که هست
جایگاه نشستن وزرا.
مسعودسعد.
- مرتبت دادن، بالا بردن. ارج نهادن. ترقی دادن. به منزلت و مقام رساندن:
نفرین کنم به درد فعال زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.
شاکر بخاری.
کس را خدای، بی هنری مرتبت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
- مرتبت ساختن، مرتبت دادن:
درم داد و تشریف و بنواختش
به قدر هنر مرتبت ساختش.
سعدی.
- مرتبت نهادن، مزیت نهادن. مرجح شمردن. مقدم داشتن:
به ناراستی از چه بینی بهی
که بر غیبتش مرتبت می نهی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ بَ)
دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراک، واقع در 24هزارگزی شمال باختری طرخوران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
درزیر. درپایین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
رتبه. رتبه و پایه و منزلت. (آنندراج). منزلت. (از اقرب الموارد). مقام. مرتبت. مرتبه. مکانت. پایگاه. جایگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). پایه و مرتبه. (ناظم الاطباء). ج، رتب. (اقرب الموارد). و رجوع به رتبه و رتب شود:
آری شگفت نیست که از رتبت بلند
کیوان به چشم خلق بود کمتراز سها.
مسعودسعد.
به چشم حد و حقیقت مرا نمی بینند
که نزد عقل مرارتبت و شرف به کجاست.
مسعودسعد.
همه گفتند رتبت مسعود
زود باشد که بر سما باشد.
مسعودسعد.
اهل دنیا جویای سه رتبتند. (کلیله و دمنه). هرکه رای ضعیف... دارد از درجتی عالی به رتبتی خامل می گراید. (کلیله و دمنه). و اگر چنانکه از باژگونگی روزگار کاهلی بدرجتی رسد یا غافلی رتبتی یابد بدان التفات ننماید. (کلیله و دمنه). و آخر ایشان در نبوت واول در رتبت آسمان حق... ابوالقاسم محمد بن عبداﷲ...را برای نبوت و خاتمت رسالت برگزید. (کلیله و دمنه). رای در رتبت بر شما مقدم است. (کلیله و دمنه).
گشته ز سیارگان رتبت او پیش از آنک
بام خداوند را اوست به شب پاسبان.
خاقانی.
تب ریزه های بدعت تبریز برگرفت
تبریز شد ز رتبت او روضهالسلام.
خاقانی.
ای دیدۀ عقل در تو شاخص
واوهام زرتبت تو حیران.
خاقانی.
بسرخاک محمد پسر یحیی پاک
روم و رتبت حسّان به خراسان یابم.
خاقانی.
بمزید قربت و رتبت مخصوص گشت و جاه تمام یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 256).
نه هر کس سزاوار باشد به صدر
کرامت به فضلست و رتبت به قدر.
سعدی.
اینهمه رتبت ز یک تأثیر صبح بخت اوست
باش تا خورشید اقبالش بتابد زآسمان.
شمس طبسی.
علما راست رتبتی در جاه
که نگرددبروزگار تباه.
؟
، جای دیده بان بر سر کوه و بلندی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، رتب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
ده مخروبه ای است از دهستان موگوئی بخش آخورۀ شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ تَ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 32هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 5هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ ازنا به دورود، با 259 تن سکنه (سرشماری سال 1335 هجری شمسی) آب آن از چشمه و قنات و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رود ازنا و رود دره تخت از شیب ماربوره در این محل به هم ملحق می شوند. رود دره تخت بطول 4 هزارگز از اشتران کوه سرچشمه می گیرد. ایستگاه آب شناسی آن که در سال 1334 هجری شمسی تأسیس شده در دره تخت با مختصات جغرافیایی به عرض شمالی 32 33 و طول شرقی 18 49 قرار دارد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ بَ)
نام طبیب دربار در زمان ساسانیان و شاید شکل اصلی کلمه درذستبذ باشد و در زمان خسروان این طایفه اکثر از مسیحیان بودند. درستبذان از طبقات متنفذ ایران عهد ساسانی بشمار میرفتند، و رئیس کل پزشکان جسمانی را نیز ظاهراً ایران درست بذ و یا فقط درستبذ می گفتند. (از ایران در زمان ساسانیان ص 419 و 443). وزیر حفظالصحه. (یادداشت مرحوم دهخدا). وزیر بهداری، وزیر مسکوکات. رئیس میخکده. (یادداشت مرحوم دهخدا). رئیس درم سرای
لغت نامه دهخدا
خوی گیری (عادت)، دلیری جنگ آمایی، آزمودن آزمودن آزمایش کردن، کار آزمودگی خبرگی، خو گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درتحت
تصویر درتحت
در زیره، در پائین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جاه، مقام، قدر، پایگاه، منزلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درابت
تصویر درابت
دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتبت
تصویر رتبت
رتبه، پایه، منزلت، مقام، جایگاه، پایگاه، مکانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربت
تصویر دربت
((دُ بَ))
عادت، خو، تجربه، دلیری، هوشیاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتبت
تصویر مرتبت
جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی نفرین
فرهنگ گویش مازندرانی
شربت، نوعی علف هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
دم در، قسمت پایین در
فرهنگ گویش مازندرانی
دیرهنگام، دیر وقت
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
خر تب
فرهنگ گویش مازندرانی